فیزیک مدرن

این وبلاگ شامل مطالب علمی وخبرهای علمی روز می باشد امیدوارم که توانسته باشم دراین راستاخدمتی نمایم.

فیزیک مدرن

این وبلاگ شامل مطالب علمی وخبرهای علمی روز می باشد امیدوارم که توانسته باشم دراین راستاخدمتی نمایم.

تعدیل آب و هوا به شیوه بارورسازی ابرها

 
تعدیل آب و هوا به شیوه بارورسازی ابرها
تعدیل آب و هوا به عنوان شاخه جدیدی در علوم جو برای کنترل محدود و مقطعی بارش ، مه زدایی و کاهش خسارات تگرگ برای محققان و دانشمندان مطرح است.


 

تعدیل آب و هوا به عنوان شاخه جدیدی در علوم جو برای کنترل محدود و مقطعی بارش ، مه زدایی و کاهش خسارات تگرگ برای محققان و دانشمندان مطرح است.
دانشمندان علوم جو براساس کشفیات اولیه ، آزمایش های علمی گسترده ای را برای فناوری بارورسازی ابرها به عنوان روشی موثر در جهت تعدیل آب و هوا به اجرا درآوردند به طوری که اگر این فناوری بدرستی مورد استفاده قرار گیرد، به نتایج شگفت آوری می توان دست یافت. تاکنون هدف از بارورسازی ابرها و اقداماتی که در این زمینه صورت گرفته تعدیل مه ، تگرگ ، باد و رعدوبرق بوده ؛ اما هدف عمده از اجرای طرح ها در این خصوص افزایش بارش باران و برف است.
طبق اطلاعات به دست آمده از کشورهای عضو سازمان هواشناسی جهانی ، هم اکنون طرح های بارورسازی ابرها در بیش از 40 کشور جهان انجام می شود.

سال 1946 در آزمایشگاه های تحقیقاتی جنرال الکتریک نیویورک تحقیقاتی انجام شد که به تعدیل حجم عظیمی از ابرها با هزینه مناسب منجر شد. از افرادی که در این زمینه نقش بسزایی ایفا کرده اند، می توان به برنارد ونگوت و وینست شیفر اشاره کرد.
دانشمندان علوم جو براساس کشفیات اولیه ، آزمایش های علمی گسترده ای را برای کاربرد فناوری بارورسازی ابرها به عنوان روشی موثر در جهت تعدیل آب و هوا به اجرا درآورده اند.

فرآیندهای طبیعی ابر و بارش

جو علاوه بر اکسیژن ، نیتروژن و گازها حاوی مقادیر متغیری از بخار آب است.
مقدار بخار آب موجود در جو، در یک حجم مشخص با بالا رفتن دما افزایش می یابد. رطوبت نسبی یکی از معیارهای اندازه گیری بخار آب است. می توان گفت رطوبت نسبی درصدی از بخار آب موجود در هوا در مقایسه با بیشترین مقدار بخار آبی است که هوا می تواند در خود نگاه دارد. به عنوان مثال ، اگر دمای مجاور سطح زمین 25 درجه سانتی گراد و تراکم بخار آب نصف بیشترین مقدار موجود در آن درجه حرارت باشد، رطوبت نسبی 50 درصد خواهد بود. وقتی حجم هوایی با مشخصات فوق سرد می شود، با صعود به ناحیه فشار هوای کمتر رطوبت نسبی افزایش می یابد. ضمن این که تراکم نسبی بخار آب و هوای خشک ثابت می ماند. در این حالت ، اگر دما به 12 درجه سانتی گراد برسد، رطوبت نسبی به صددرصد خواهد رسید که در این حالت می گوییم هوا اشباع شده است.
اگر سرد شدن ادامه یابد، میزان بخار اضافه به میزان مورد نیاز برای حفظ حالت اشباع به قطرات ابر تبدیل می شوند. قطرات ابر در اطراف هسته های میعان ابر به وجود می آید. ذرات هوا و نیز میکروسکوپی معلق در جو همیشه وجود دارند، آنهایی که نسبتا بزرگ و جاذبه الرطوبه هستند، به عنوان هسته های میعان ابر، مناسب تر هستند. از آنجایی که جو حاوی هسته های میعان زیادی است ، بنابراین بیشتر ابرها از قطرک های کوچک با تراکم زیاد تشکیل شده اند.

بارورسازی ابرها در ایران

حدود 10 سال از راه اندازی مرکز ملی بارورسازی ابرها می گذرد که مسوولان این مرکز معتقدند، تاکنون اقدامات فراوانی در زمینه کسب دانش فنی باروری ابرها، ایجاد مرکزی با عنوان مرکز ملی تحقیقات و مطالعات باروری ابرها، خرید هواپیما و تجهیزات مخصوص بارور کردن ابرها و تهیه رادارهای هواشناسی انجام شده است.
مسوولان این امر معتقدند، در این سالها موضوع باروری ابرها از جایگاهی ویژه در کشور و منطقه برخوردار است. به طوری که از سوی مرکز ملی تحقیقات و مطالعات باروری ابرها در سال آبی 85 - 86 در مساحتی حدود یک سوم کشور این فعالیت انجام شد. وزارت نیرو براساس ماده 19 قانون ملی شدن آب ها و ماده 29 قانون توزیع عادلانه آب وظیفه استحصال آب از طریق باروری ابرها را به عهده دارد. جز این ماده قانونی ، صورتجلسه ای نیز با سازمان هواشناسی مبادله شده که براساس آن وظیفه تحقیقات درخصوص باروری ابرها به عهده سازمان هواشناسی است و وظیفه انجام مطالعات و اجرای طرح های باروری ابرها را وزارت نیرو عهده دار شده است.
براساس گزارش های منتشر شده ، طرح باروری ابرها در سال آبی 85 - 86 با استفاده از 2 فروند هواپیمای مجهز به تجهیزات مخصوص باروری ابرها از ابتدای آذر 1385 در محدوده ای به شعاع 400 کیلومتر از مرکز یزد که شامل استان های یزد،کرمان ، فارس ، اصفهان ، چهارمحال و بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد و بخش هایی از استان های خراسان رضوی و جنوبی ، قم و سمنان می شود، به اجرا درآمده است که این فعالیت ها تداوم خواهد یافت. همچنین بر اساس گزارش مرکز ملی تحقیقات و مطالعات باروری ابرها، در طول دوره عملیات به راه اندازی مجدد رادارهای هواشناسی مستقر در استان های یزد و کرمان اقدام شد و سایت راداری کوهپایه اصفهان نیز به بهره برداری رسید.

 

تعدیل مه

در جهان تعدیل مه برای بهبود بخشیدن به عملیاتی که در بسیاری از فرودگاه ها صورت می گیرد، کاربرد دارد. به طور خاص ، شرکت های خطوط هوایی از فناوری تعدیل آب و هوا بهره مند می شوند. هم اکنون سیستم های عملیاتی در چندین فرودگاه عمده و مهم کشور امریکا به کار برده می شود. در ابتدا تایید روی پراکنش مه سرد که شامل قطرک های آب ابر سرد در دمای زیر صفر درجه سانتی گراد است ، بود. در عین حال ، پیشرفت هایی در زمینه تعدیل مه گرم صورت گرفته ؛ اما هنوز فناوری کم هزینه ای جهت پراکنش مه گرم شناخته نشده است.
بارورسازی مه ابرسرد یا یک استراتوس یکی از کاربردهای فناوری تعدیل آب و هواست که تاثیر آن به طور واضح و آشکار نشان داده می شوند. هواپیماهای سبک بیشتر برای پرواز بالای مه فرستاده می شوند و قرص های یخ خشک را روی مه رها می کنند. در نتیجه بلورهای یخ رشد می کنند و طی 10 تا 15 دقیقه تبدیل به برف سبک شده و فرو می ریزند. بارش برف وضوح موقتی ایجاد می کند که می تواند روی باند فرودگاه تاثیر بگذارد.

این رادارها می توانند تمام سیستم های ورودی از غرب و جنوب غرب کشور به منطقه عملیاتی را رصد کنند و مشخصات دقیق آن را شامل ارتفاع ابر، ضخامت و تراکم آن ، برش های افقی و عمودی از ابرها، میزان بارش لحظه ای و تجمعی و نقاط حادثه زا در ابر را بررسی کرده و برای تصمیم گیری درخصوص عملیات باروری ابرها در اختیار بگذارند.
یکی از نکات مهم در طراحی و اجرای طرح های باروری ابرها، نیاز آبی منطقه و تاثیر اقتصادی اجرای طرح باروری ابرهاست که این نکات در طراحی منطقه اجرای عملیات باروری ابرها در نواحی مرکزی کشور نقش ویژه ای داشته است.
هم اکنون طرح باروری ابرها در قالب یک طرح مطالعاتی و اجرایی و در طول دوره اجرای عملیات ، ظرفیت بارورسازی ابرها در منطقه را بررسی می کند و سپس به نتایج به دست آمده به همراه تامین امکانات سخت افزاری و نرم افزاری ، بستری برای اجرای عملیات باروری ابرها در دیگر نقاط کشور فراهم می کند.

بارورسازی ابرها

گاهی اوقات با بارورسازی ابرها با استفاده از انواع و تعداد مناسب هسته ها در زمان و مکان مناسب ، می توان طبیعت را در کنترل فرآیند بارش یاری کرد. بارورسازی با استفاده از هسته های میعانی بزرگ مانند ذرات جاذبه الرطوبه ، مواد نمکی متداول و کپسول های اوره ، فرآیند بارش ابر گرم را تسریع می کند. بارورسازی با استفاده از هسته یخ مانند ذرات یدیدنقره ، یا با استفاده از ذرات یخ ابرها یا مواد بسیار خنک کننده مانند قرص های یخ خشک یا پروپان مایع می تواتند کارایی فرآیند بارش «ابرسرد» در برخی از ابرها را افزایش دهد. یدید نقره معمولا از دستگاه هایی که ژنراتورهای سوخت مایع ، یا فلزهای پیروتکنیک نامیده می شوند، آزاد می شوند. آنها می توانند تعداد 10 به توان 14 ذره از یک گرم یدیدنقره آزاد کنند.
توانایی هسته سازی یدیدنقره با کاهش دما افزایش یافته و با نوع دستگاه تغییر می کند. در بیشتر دستگاه های دمای آستانه ای که در دمای پایین تر از آن ، یدیدنقره هسته یخ موثر است 5 (منفی پنج) درجه سانتی گراد است.

بارورسازی ابرهای کوهساری و همرفتی

وقتی هوای مرطوب ضمن صعود از کوه ها سرد می شود، ابرها تشکیل می شوند. ابرهایی که از این طریق شکل می گیرند، ابرهای کوهساری نامیده می شود. بیشتر این ابرها در زمستان از انبوهی از قطرات ابر سرد به وجود می آیند؛ البته بسیاری از این ابرها در بارش بی تاثیرند. بیش از 90 درصد رطوبت مایع آنها آزاد هستند تا زمانی که با نزول هوا و گرم شدن در باد پناه کوه قطرک ها تبخیر می شوند. بعضی از این ابرها حاوی ذرات یخ کافی برای تبدیل قطرات ابر سرد به بارندگی نیستند. بارورسازی این نوع ابرها با استفاده از مواد مصنوعی هسته های یخ ، باعث افزایش کارایی بارندگی می شود. ابرهای کوهساری دیگری که حاوی مقادیر فراوان یخ و هسته های یخ مصنوعی افزوده شده هستند، سبب افزایش کارایی بارش نمی شوند.
بارورسازی چنین ابرهایی در واقع مقدار بارندگی را به کمتر از آنچه ممکن است تولید کنند، کاهش می دهد. هر چند شواهد کمی برای حمایت از این نظریه وجود دارد، متصدیان تعدیل آب و هوا باید درباره انواع مختلف ابرهایی که در زمستان از روی رشته کوه ها عبور می کنند، شناخت کافی داشته باشند.در بارورسازی این ابرها از مواد مختلفی استفاده شده است ، یدیدنقره که با ژنراتورهای زمینی یا از هواپیما بالای قله ابر آزاد می شود، بیشترین کاربرد را داشته است.
مطالعات آماری بارندگی و اطلاعات جریان رودخانه ای نشان می دهد که در برخی طرح های بارورسازی ابرهای زمستانی کوهساری 5 تا 15 درصد بارندگی فصلی در منطقه هدف افزایش یافته است.
ابرهای همرفتی در بارندگی تابستانی در سراسر جهان نقش مهمی ایفا می کنند و منبع عمده بارش در فصول مناطق حاره ای هستند. تعدیل ابرهای همرفتی بسیار پیچیده تر از ابرهای زمستانی کوهساری است. بارورسازی ابرهای همرفتی با هسته های میعان بزرگ امکان پذیر است ؛ اما از آنجایی که میزان مواد مورد نیاز زیاد است ، این روش به ندرت عملی است.
اگر شرایط مناسب باشند، ابرهای همرفتی می توانند تحریک شوند تا این که بیشتر رشد کرده و دوام طولانی تری داشته باشند. تحقیقات نشان می دهد وارد کردن یدیدنقره یا یخ خشک به قسمت های ابر سرد یک ابر سبب انجماد قطرات می شود در اثر انجماد گرمای نهان انجماد به مقدار زیادی آزاد شده ، گرمای آزاد شده شناوری ابر را بیشتر کرده و سبب می شود ابر بیشتر رشد کند.
هم اکنون انجمن تعدیل آب و هوا به نام weather modification Association در کشور امریکا با عنوان انجمن تحقیقات کنترل آب و هوا تاسیس شده است که 200 عضو را در 5قاره جهان مستقر کرده است که می تواند در ارائه دستاوردها و تجارب جهان به دیگر کشورها بسیار فعال و موثر عمل کند.

نیچه حقیقت هنر و زندگی

 
نیچه حقیقت هنر و زندگی
این مقاله سعی دارد مفهوم زندگی از دیدگاه نیچه و رابطه ی آن با هنر را بیان کند .. .از نظر نیچه عقل باید در خدمت زندگی باشد نه زندگی در خدمت عقل و ...

 

عنوان : نیچه ، حقیقت ، هنر و زندگی

منبع : Iran Art News

هنر داریم تا حقیقت ما را نابود نکند." این جمله نیچه مانند بسیاری از گفته های او در گوش ما طنینی غریب دارد. نیچه، فیلسوف کسی را می داند که سخن نابهنگام می گوید. آن که اقوال مشهور و متعارف می گوید، هر چه بگوید در مقام فیلسوف سخن نمی گوید. چرا اگر هنر نبود حقیقت ما را نابود می کرد؟ هنر چیست؟ حقیقت چیست؟ این قول که حقیقت می تواند به نابودی ما بینجامد، قولی نابهنگام است . سخن از حقیقت و تعریف حقیقت را سابقه ای لااقل به درازای تاریخ متافیزیک غربی است. اما در جمله نیچه نسبتی بین حقیقت، هنر و زندگی برقرار است. نسبتی که از مهمترین دلمشغولی های نیچه در تمامی عمر اندیشه ورزی اوست. به همین جهت است که نیچه را می توان در عین حال هم فیلسوف زندگی و هم فیلسوف هنر و هم فیلسوف حقیقت دانست. البته نسبت نیچه با زندگی و هنر نسبتی ایجابی و با حقیقت نسبتی سلبی است. او دشمن حقیقت است کما اینکه مدافع سرسخت زندگی است. حقیقت را معارض زندگی می بیند و هنر را امیدبخش و نجات دهنده زندگی و بهترین انگیزه برای زندگی... سخنان عجیبی است. چرا نیچه دشمن حقیقت است؟ معمولاً به انسانهای مغرض، منفعت طلب، گمراه و معاند ، دشمن حقیقت گفته می شود. آیا می توان نیچه را از زمره چنین افرادی دانست؟ نیچه به هیچ عنوان متصف به چنین صفاتی نیست. او یک متفکر است و آثار او گواه آشکار این ادعاست و مقام تفکر، مقام گذشت از غرض و منفعت طلبی و عناد است. آنچه مسلم است «دریافت» نیچه به عنوان یک فیلسوف از حقیقت و تاریخ حقیقت است. او دریافته است که تاکنون دروغ حقیقت نامیده شده است، و خود را اولین کسی می داند که حقیقت را کشف کرده است، یعنی دروغ را به صورت دروغ حس کرده است. نیچه به ما می گوید که از همان ابتدای زندگی مسئله نسبت هنر و حقیقت را جدی گرفته است و در مواجهه با مخالفت هنر و حقیقت خوفی مقدس در دل خویش احساس می کند. حقیقت به انسانها زیان می رساند زیرا زشت است چرا حقیقت دروغ، زشت و مخالف با زندگی و هنر است؟
به نظر نیچه مفهوم متعالی و جهان حقیقی به این جهت اختراع و جعل شده است تا تنها جهانی را که هستی دارد، از ارزش محروم کند، تا برای واقعیت این جهانی (زمینی) هیچ هدف و وظیفه ای باقی نماند.
آنچه اصیل است زندگی است. همه چیز باید در خدمت زندگی باشد و هر آنچه ضد زندگی است حتی اگر حقیقت باشد زشت و ناروا است. اما زندگی چیست؟آیا منظور نیچه زیستن به هر قیمتی است؟ آیا با پستی و زبونی سعی در ادامه حیات دادن مورد نظر اوست؟ اگر اینگونه بود سخن از انحطاط و تعالی که به کرات به آن اشاره می کند بی معنا می بود. زندگی اصل و اساس است، اما زندگی منحط ارزش زیستن ندارد. نیچه را به درستی می توان صاحب نظر در آسیب شناسی فرهنگی نیز دانست. کسی که کوشیده عوامل انحطاط و زبونی تاریخی و فرهنگی غربی را(با تأکید بر فرهنگ آلمانی عصر خویش) باز شناسد.
باید از انحطاط رهید و جهان را به گونه ای دید که قابل زیستن باشد. زیستنی در کمال نشاط و در اوج کمال و این امر هنگامی میسر خواهد بود که زندگی اساس و پایه هر ارزشی باشد و ملاک و میزان ارزشها گردد و نه بالعکس. هنگامی که عقل و اخلاق به تعریف زندگی و تعیین ملاک و میزان برای آن بپردازند، زندگی می پژمرد و نفی می شود و جهان غیرقابل تحمل می گردد. زیرا عقل از دریافت حقیقت زندگی که عین سیلان و بالندگی است ناتوان است، چرا که به آنچه می اندیشد ثبات می بخشد و این یعنی نفی زندگی. بر اخلاق نیز که مبتنی بر عقل است همین حکم صادق است.
به نظر نیچه به جای آنکه زندگی در خدمت عقل باشد باید عقل در خدمت زندگی قرار گیرد و زندگی یعنی فزونی و شور و شعف و سرمستی و از خودبیخودی و آنگاه در پرتو این شور و نشاط و بیخودی، به روزمرگی سامان دادن. به همین جهت است که نیچه به آیین دیونیسوس توجه دارد، یعنی تأیید زندگی حتی در شگرف ترین و سخت ترین مسائل آن.
اگر نیچه عقل را در خدمت زندگی می خواهد این البته بدان معنا نیست که عقل باید اسیر احساسات باشد و احساسات باید بر زندگی غلبه داشته باشد. نیچه در برخی مواضع و بخصوص در نقد موسیقی واگنر به احساساتی بودن و اصالت دادن به احساسات سخت می تازد و حتی مغلوب احساسات گردیدن را نشانه ای از انحطاط می داند. به نظر او حتی اگر هنر را از جنبه تمتع از لذایذ دنیوی بنگریم و بدان به عنوان وسیله ای برای کسب لذت نگاه کنیم، به انحطاط دچار خواهیم شد و این وضعی است که در قرن هیجدهم پیش آمده است. به همین دلیل هنر واگنر را بیمار می شمارد و سرشت متشنج کننده عواطف این هنر و ایجاد هیجانات شدید توسط آن را نمایانگر بیماری می داند.



آنچه زندگی را ممکن و قابل تحمل می سازد نگاه زیباشناسانه به جهان است. اگر جهان را از منظر زیباشناسی بنگریم، زیباست و قابل زیستن و زندگی با همه رنجها و مشقت هایش تنها در این صورت قابل تحمل خواهد بود.

نیچه نه زبون اندیش است که مبلغ چسبیدن به زندگی حیوانی و نباتی یا گله وار باشد، بلکه از تعالی و فزونی زندگی دفاع می کند و ارزش آن را نیز به همین تعالی و تصاعد آن می داند و نه در مخالفت با عقل جانب احساسات را می گیرد و می خواهد که زندگی تابع احساسات باشد. البته از حسی سخن می گوید که آن را می توان به نوعی شهود تعبیر کرد که در خدمت غریزه زندگی است. اما غریزه هنگامی که خود را عقلانی کند ضعیف می شود.
اهل عقل در هر زمان زندگی را بی ارزش معرفی کرده اند و با زندگی از روی شک و اندوه سخن گفته اند و سخن آنان سرشار از خستگی از زندگی و ضدیت با زندگی است. حتی سقراط به هنگام مردن گفت: زیستن یعنی زمانی دراز بیمار بودن. سقراط فلسفه را مشق مرگ می دانست. زندگی بخودی خود سخت و دهشت زاست، فراز و نشیب،انحطاط و بالندگی ذاتی زندگی است. مهم نگاه انسان است به زندگی. با نوع نگاهی که به جهان می افکنیم یا آن را قابل تحمل و ارزشمند برای زندگی می یابیم، یا غیر قابل تحمل و بی روح و سرد وبی ارزش می بینیم.
آنچه زندگی را ممکن و قابل تحمل می سازد نگاه زیباشناسانه به جهان است. اگر جهان را از منظر زیباشناسی بنگریم، زیباست و قابل زیستن و زندگی با همه رنجها و مشقت هایش تنها در این صورت قابل تحمل خواهد بود. نیچه در زایش تراژدی با طرح دو نحوه نگرش دیونیسوسی و آپولونی در یونان باستان که در آثار هنری آنان هویداست می خواهد نشان دهد که چگونه یونانیان از راه هنر بر سیل فنا که بنیاد هستی را تهدید می کند، غلبه کردند. نگرش آپولونی نشانه عالم خیال و جهان زیبای رویاست. در رویاها بود که پیکره های شکوهمند الهی برای نخستین بار در مقابل جان انسان ها ظاهر شدند، در رؤیاها؛، شکل بخشنده بزرگ، اندامهای با شکوه و موجودات فوق انسانی را نظاره می کردند. یونانیان این تجربه خویش را که در رؤیا بدان دست یافتند در آپولون مجسم می کردند. آپولون ایزد انرژی های قالب پذیر و در عین حال ایزد پیشگوست. آپولون یکتای درخشنده ، الوهیت نور و نیز فرمانروای توهم زیبای جهان درونی خیال است. نیچه نگرش آپولونی را سرچشمه هنرهای تجسمی و بخش مهمی از شعر می داند. آپولون مظهر اصل تفرد و آسودگی و آرامش انسانی . آپولون تصویر شکوهمند و مقدس اصل تفرد است که شادی و فرزانگی خیال، همراه با زیبای اش از راه حرکات چشمان او با ما سخن می گوید. دیونیسوس خدای باروری و شراب است که آئین پرستش او همراه با رقص و میگساری بود. پیروان آئین دیونیسوس رهایی آدمی را در مستی و از خود بیخودی می دیدند و معتقد بودند که دیونیسوسی می تواند به آدمی خلاقیت خدایی عطا کند. در حالی که نگرش آپولونی نگرشی روشن بین و طالب شفافیت است. در نگرش دیونیسویی جذبه و بیخودی و مستی غلبه دارد و همانطور که نگرش آپولونی منشأ هنرهای تجسمی است، نگرش دیونیسوسی و موسیقی و آواز آئینی آن منشأ اشعار هجایی و درام یونانی است. هر دو نگرش البته متکی بر نسبت به واسطه یونانیان با مسائلی است که در زندگی خویش با آنها روبه رو هستند. یونانیان همچون سایر انسانهای عصر اسطوره از راه خیال و انکشافاتی که از این طریق برای آنان حاصل می شود با هستی مواجه می شوند، آنان اهل دل اند نه اهل عقل، اهل کشف و شهود و آشنایی با رازند، نه مفهوم پردازی و تعقل و استدلال و برهان. این ویژگی در نگرش آپولونی و دیونیسوسی البته مشترک است. انسان یونانی به زعم نیچه با موسیقی دیونیسوسی از غم دنیا و رنج و مصائب زندگی احساس رهایی می کند و زندگی را علی رغم تمام رنجها و مشکلات آن پرقدرت و لذت بخش می یابد. بنابر این هنر، او را نجات می دهد و زندگی را برای او تحمل پذیر و لذت بخش می سازد.
جهان رازآلود و رمزآمیز اسطوره ها که همزاد خیال آدمیان بود و آدمی با دل بدان اتصال داشت، با پیدایش نگرشی نو که ویژگی آن شکاکیت و نقد و بررسی مفهومی امور بود، نه به یکباره که به تدریج فرو ریخت و همه چیز آن مضمحل شد و حتی هنر نیز که محصول بیخودی و مستی خوانده می شد، با آگاهی و هشیاری پیوند خورد و نگرش زیباشناسانه دیگری بوجود آمد که طبق آن برای آنکه اثری زیبا باشد باید عناصر آن دارای نسبتی سنجیده و منطقی با یکدیگر باشند. سقراط نگرش علمی ای را عرضه کرد که براساس آن همه چیز باید به داوری خرد سنجیده شود و چیستی آن معلوم گردد. حقیقت هر چیز را به عقل می توان شناخت، زیرا داور نهایی عقل است. تراژدی یعنی مهمترین و بزرگترین هنر یونانیان چون از حقیقت سخنی به زبان نمی آورد باید کنار گذاشته شود. روح علمی که سقراط مبشر آن بود مقتضی در حاشیه راندن هنرها است.
با سقراط و ایمان او به قابل توضیح بودن طبیعت و اینکه با روش دیالکتیکی عقلی می توان به شناسایی هرحقیقتی دست یافت، جهان اسطوره نابود شد و با نابودی اسطوره شعر بسان موجودی بی خانمان از خاک آرمانی طبیعی خود بیرون رانده شد. با اندیشه سقراطی هستی و جهان به موضوعات شناسایی آدمی تبدیل شدند و این یعنی جدایی انسان از جهان و از هستی و این جدایی به تحقیر و نهایتاً نفی این جهان انجامید. نیچه در عوض نگرش زیباشناسانه از هستی و جهان را پیشنهاد می کند و به نظر او هستی و جهان تنها به عنوان یک پدیده زیباشناسانه قابل توجیه است. به عبارت دیگر جهان را باید چونان بازی هنرمندانه ای بنگریم که حتی زشتی ها و ناهماهنگی های آن نیز بخشی از این بازی فناناپذیر لذت بخش است. چرا موجه ترین تفسیر از هستی و جهان تفسیر آن به مثابه یک اثر هنری و یک بازی هنرمندانه است؟ نیچه برای تأیید نظر خویش به سخن هراکلیت اشاره می کند که او نیز نیروی جهان ساز را با کودکی در حال بازی مقایسه می کند که سنگ ریزه ها را اینجا و آنجا می گذارد و تپه های شنی می سازد تا دوباره آنها را ویران کند... نگرش زیباشناسانه به هستی و جهان در مقابل نگرش عقلی بدان است. در نگرش عقلی گویی آدمی بر فراز جهان ایستاده است و از بالا بدان می نگرد و محیط بر عالم است، در حالی که فی الواقع عالم و هستی برآدمی احاطه دارد و تصور چنین جایگاهی برای آدمی صرفاً نشانه خود بزرگ بینی توهم آمیز او است. با این نگرش میل به تعیین تکلیف همه چیز و حل همه مسایل و مجهولات در انسان بوجود می آید. نتیجه عملی این نگرش به نظر نیچه نفی زندگی و بی ارزش دانستن آن بوده است. در نگرش عقلی همه چیز بر اساس اصل علیت توضیح داده می شود. اصل علیت می خواهد اساس علت همه چیز را توضیح دهد ولی اساس بی اساس هستی را با اصل علیت نمی توان توضیح داد. تنها می توان آن را چون بازی نگریست. بازی کنشی است که از هرگونه مفهوم پذیری گریزان است، در قالب تعریف نمی گنجد، مقصودی ورای خویش دارد، بر بازیگران محیط است، با لهو و لعب و بیهودگی و پوچی نیز نسبتی ندارد. آدمی بازیگر بازی عالم است و آنانکه جای داور و قاضی را اشغال می کنند، به شکل بدتری بازیچه بازی عالم می شوند. فیلسوفان از سقراط تاکنون به جای شرکت در بازی عالم خواسته اند قضاوت بازی را بر عهده گیرند، حال آنکه خود نادانسته سخنگوی اراده به قدرت که بازیگردان اصلی بازی است شده اند. اراده به قدرت به زبان آنان و برای تحکیم خویش ارزش هایی را وضع کرده است که به نام حقیقت معرفی شده است. حقیقت صرفاً ارزش هایی است که برای حفظ و بقای زندگی آفریده شده است. حقیقت آن نوعی از خطاست که بدون آن زندگی امکان پذیر نخواهد بود. نیچه میل فیلسوف و اشتیاق او به حقیقت را که محصول وسعت بینش اوست، عامل ایجاد ارتباط بین موجودات و اتخاذ بینش منطقی می داند که این امر نیز موجب نوعی خوش بینی متافیزیکی مبتنی بر منطق می شود که به تدریج به همه چیز سرایت می کند و همه چیز را زیر حجاب دروغ پنهان می سازد. از آنجا که منطق یگانه حاکم و ملاک و معیار نیست، دروغ به عنوان حقیقت معرفی می شود.
منظور نیچه البته مخالفت با شناسایی و علم نیست، بلکه ماهیت شناختن را چیزی جز کارکردن با استعاره های محبوب، یعنی تقلیدی که دیگر تقلید محسوب نمی شود و لذا نسبتی با حقیقت ندارد، نمی داند. آنچه شناسایی می خوانیم حصول صورتی از حقیقت اشیا نزد ما و به طریق اولی وصول به عین آنها نیست، بلکه نقشی است که از خویش بر جهان می زنیم و خود را در جهان و اشیا می بینیم و طرفه آنکه آن را حقیقت می نامیم. نیچه این معنا را چنین توضیح می دهد: آنچه فیلسوف می جوید حقیقت نیست، بلکه بیشتر استحاله جهان به انسانهاست. او می کوشد تا با خودآگاهی به فهمی از جهان دست یابد. تلاش او معطوف به جذب و ادغام (جهان در ذهن بشری) است. او زمانی راضی می شود که امری را براساس قیاس به نفس توضیح داده باشد. درست همانطور که ستاره بین همه جهان را خادم فردی واحد می انگارد، فیلسوف نیز به جهان چونان یک انسان می نگرد.
اکنون به درک نیچه از حقیقت نزدیک تر می شویم. اولاً به نظر نیچه چیزی به نام میل به معرفت و حقیقت وجود ندارد، آنچه هست صرفاً میل به باور حقیقت است. معرفت ناب هیچ میل و غریزه ای ندارد. به عبارت دیگر در آدمی صرفاً کششی به سوی باور کردن حقیقت و درستی شناسایی وجود دارد. به طور طبیعی میل داریم چیزهایی را حقیقت بپنداریم و با اعتقاد به شناخت آنها به آسایش خیال برسیم. این امر برای زندگی ما ضروری است و بدون آن زندگی نشاط خود را از دست می دهد. به همین جهت است که نیچه اهمیت حقیقت را برای انسان در این می بیند که والاترین و نابترین زندگی با این باور ممکن می گردد که آدمی مالک حقیقت است و انسان را نیازمند به باور به حقیقت می داند. هرچند ما هنوز نمی دانیم این میل از کجا ناشی می شود. ثانیاً حقیقت به تمامی متکی بر قیاس به نفس است. آنچه حقیقت می خوانیم و در طول تاریخ چنین خوانده شده است متکی است بر فرافکنی احوال و صفات خویش بر جهان و موجودات جهان و لذا کاملاً بشری و آفریده فکر و خیال و زبان بشر است. حقیقت سپاه متحرکی از استعاره ها، مجازهای مرسل و انواع و اقسام قیاس به نفس بشری است. مجموعه ای از روابط بشری است که به نحوی شاعرانه و سخنورانه تشدید و دگرگون و آرایش شده است و اکنون پس از کاربرد طولانی و مداوم در نظر آدمیان امری ثابت و قانونی و لازم الاتباع می نماید. به همین جهت نیچه حقیقت را توهماتی می داند که ما موهوم بودنشان را از یاد برده ایم، استعاره هایی که از فرط استعمال فرسوده و بی رمق گردیده اند، سکه هایی که نقش آنها سائیده و محو شده است و اکنون دیگر فقط قطعاتی فلزی محسوب می شوند و نه سکه هایی مضروب و ثالثاً حقیقت را اراده به قدرت برای تحکیم و استمرار خویش وضع می کند. نیچه وجود موجودات را اراده به قدرت می داند. همه موجودات مظاهر اراده به قدرتند و اراده به قدرت اراده به قدرت بیشتر است و لذا در ذات اراده به قدرت افزایش قدرت نهفته است. اما این افزایش بی نهایت نیست و حتی ممکن است ضعف و سستی نیز عارض آن گردد. اراده به قدرت برای مقابله با این وضعیت به وضع ارزش ها می پردازد. ارزش ها همانها است که حقیقت نامیده می شود. عالم مثل افلاطونی، خدای مسیحی، عقل و علم و پیشرفت و عدالت در دوره جدید (که جملگی حقیقت خوانده شده اند) چیزی جز وضع ارزش ها توسط اراده به قدرت برای حفظ و تحکیم خویش نبوده است. بنابر این آنچه حقیقت دانسته شده است صرفاً جعل اراده به قدرت است و فیلسوفان و اندیشمندان که از حقیقت دم زده اند، زبان ارده به قدرت بوده اند و بالاخره حقیقت نوعی از خطاست که بدون آن، گونه معینی از زندگی امکان پذیر نخواهد بود. به عبارت دیگر نیچه حقیقت را نه متضاد خطا بلکه مرتبه ای و شکلی از خطاهای گوناگون می داند. حقیقت چشم انداز است و چشم اندازهای بسیار گوناگون وجود دارد و در نتیجه حقیقت انواع بسیار گوناگونی دارد و لذا حقیقتی وجود ندارد.
به هنر محتاجیم تا بتوانیم زندگی کنیم. هنر بزرگترین انگیزه زندگی است. هنر و فقط هنر وسیله مهمی برای ممکن ساختن زندگی است، اغوای مهمی در جهت زندگی است، محرک بزرگ زندگی. هنر برترین نیروی مخالف کل اراده به انکار زندگی است. به عبارت دیگر هنر در مقابل اندیشه های ضد حیاتی مسیحی، بودایی و به طور کلی نیست انگارانه، زندگی را معنا می بخشد. هنر نجات بخش انسانی است که خصلت پرسش برانگیز و هراس انگیز هستی را می بیند و نیز نجات بخش انسان اهل عمل است که می خواهد علاوه بر ملاحظه خصلت پرسش برانگیز و هراس انگیز هستی آن را زندگی کند. به طور کلی نیچه اراده به نمود، خیال، شدن و تغییر را ژرفتر و متافیزیکی تر از اراده به حقیقت می داند و بنابر این هنر را برتر از حقیقت می نشاند.
و اما پرسش مهمی که همچنان باقی است این است که آیا نیچه با تلقی خاصی که از حقیقت دارد یعنی آن را وجهه نظر، دروغ، جعل و اراده به قدرت، می داند از تلقی رایج و متعارف از حقیقت که در طول تاریخ مابعدالطبیعه بسط پیدا کرده است نیز گذشت حاصل کرده است؟ آیا نیچه متعرض پرسش از ذات حقیقت شده است؟ حقیقت در تاریخ متافیزیک غربی به مطابقت میان ذهن و عین تأویل شده است و به عبارت دیگر حقیقت به صدق تنزل پیدا کرده است ولی نیچه حقیقت را دروغ (مخالف صدق) می داند.
همواره انسانها آنچه را یافته اند عین حقیقت انگاشته اند و حقیقت را نیز مطابقت بین یافت خویش و عین خارجی دانسته اند. نیچه نشان داده است که یافت ما صرفاً مبتنی بر وجهه نظر ماست و لذا مطابقی در عالم خارج ندارد و همین معنا حقیقت را دروغ می داند. اما با این همه نیچه همچنان در محدوده همان تلقی متافیزیکی از حقیقت باقی است و از ذات حقیقت پرسش نمی کند.
پرسش از ذات حقیقت را تنها با گذشت از مابعدالطبیعه می توان مطرح کرد. گذشت از مابعدالطبیعه هنگامی حاصل می شود که مفاهیمی که اساس اندیشه مابعدالطبیعی است به عیار نقد سنجیده شود. البته نیچه بسیاری از این مفاهیم را جسورانه مورد نقادی قرار داده است، اما هنوز از مابعدالطبیعه نگذشته و برآن غلبه نکرده است. نیچه که مفاهیم حقیقت، عقل، سوژه، علیت، جوهر و ... را نقد کرده است چرا هنوز در قلمرو مابعدالطبیعه قرار دارد؟
نیچه تلقی فیلسوفان از انسان به مثابه حیوان ناطق و فاعل شناسا را نقد و رد کرده است. از طرف دیگر به نقد شناسایی و نیز شناخت شناسی پرداخته و بر متناهی بودن شناسایی آدمی و عدم کفایت آن برای زندگی صحه گذاشته و نیز تلقی متعارف نسبت به حقیقت را نقد کرده و حقیقت را خطا دانسته است، اما با همه نقدهایی که بر این مفاهیم بسیار اساسی متافیزیکی وارد کرده است، همچنان در محدوده متافیزیک باقی است، زیرا به نسبت بین حقیقت، هستی، ذات آدمی، شناخت هستی آدمی و خطا تعرض نکرده است و البته تعرض به چنین نسبتی مستلزم گذشت از متافیزیک و بلکه عین آن است. نیچه در آستانه دروازه گذشت از متافیزیک غربی قرار دارد.

نظریه ی بی نهایت در ریاضیات معاصر

نظریه ی بی نهایت در ریاضیات معاصر
همه چیز از یک آغاز می شود و تا بی نهایت ادامه دارد . از لحاظ ریاضی این نتیجه را می توان برداشت کرد که صفر بر بی نهایت منطبق است .اگر چنین باشد پس ...

 

حضرت نورعلیشاه ثانی و نظریة بینهایت در ریاضییات معاصر   


از لحاظ علم ریاضی هنوز تعبیر و تفسیر صحیحی از لایتناهی در دست نیست. علّت این نقص در ریاضیات از این بابت است که محدود نمی‌تواند وصف نامحدود نماید. از تعبیرهای بسیار زیبایی که از بی‌نهایت شده است و هنوز علم ریاضی نیز نتوانسته از لحاظ نظری آن را تطبیق نماید ، تعبیری است که در رسالة شریفة صالحیّه توسط حضرت نورعلیشاه ثانی آمده است. می‌فرمایند: «لایتناهی دوایر است و مرکز نقطه است و دایره نقطة جوّاله موهومه است» .

این تعبیر از دیدگاهی می‌تواند بر این مصداق قرار گیرد که حرکت از مبداء صفر شروع و به لایتناهی که می‌رسد رجوع به مبدأ صفر می‌کند. چون خصوصیّت هر نقطة روی دایره، آن است که مبدأ حرکت و مقصد آن بر روی هم واقع است. تعبیری عرفانی از این موضوع به معنی این است که مبداء و معاد (محل عود و برگشت) بر هم قرار دارند. هُوَ ٱلْمَبْدأُ وَ هُوَ ٱلْمَعٰادْ. از لحاظ ریاضی این نتیجه را می‌توان برداشت نمود که صفر بر بینهایت منطبق است. اگر چنین باشد پس مجموعة اعداد که ظهور دارند و بین صفر و بی‌نهایت واقع‌اند کجا می‌توانند قرار بگیرند. زیرا که هر وقت از صفر دور شویم به بی‌نهایت نزدیک و هر وقت به سمت بی‌نهایت می‌رویم از صفر دور می‌شویم. پس بُعد و قُرب از صفر و بی‌نهایت وقتی منطبق بر هم هستند چه معنایی می‌یابد؟ در دایره از دو مسیر از مبدأ می‌توان به معاد که به معنی همان محل بازگشت است رسید. در مسیر اوّل اگر حرکت اتّفاق نیافتد مبدأ بر مقصد منطبق است ولی وقتی حرکت و سیر پیش آمد باید دور لایتنهاهی زده شود تا از مبدأ به معاد رسید.

نقطة مبدأ در ریاضیات به صفر تعبیر می‌شود و از صفر به بی‌نهایت لزوماً احتیاج به تکثیر عدد مبدأ دارد. ولی هر مضربی از صفر، باز صفر است؛ پس صفر از خود نمی‌تواند تکثیر یابد، کیفیت صفر از لحاظ علم اعداد قابل وصف نیست چون همانند بحر بی‌کران لا می‌ماند که با هر عددی همراه و پنهان است و با هر عددی جمع می‌شود و در هر عددی هست ولی در مقدار آن عدد اثر و تأثیری ندارد. در هر عددی ضرب شود باز خودش (صفر) می‌شود. با هر عددی و در هر عددی هم هست ولی در اختفاء و پنهان می‌باشد. صفر را از لحاظ عرفانی می‌توان به ذات اقدس تعبیر نمود که نه قابل وصف است و نه قابل درک. و در عَمی مطلق است. در قرآن کریم به این وجود گاه با کلمات «هُوَ» یا «هُ» که ضمائر اشاره به مغایب است اشاره می‌شود. گرچه این قالب عمومیّت تام ندارد زیرا که ظرف کلام کفایت تمام بیان را نمی‌کند و در بسیاری از آیات با استفاده از این ضمائر، اشاره به الله نیز شده که اسم اعظم و مظهر ذات (هو) است. به عبارتی هر وقت منظور اشاره به ذات الله است هو استفاده می‌شود و هر وقت غرض اشاره به ظهور ذات است الله بکار برده می‌شود. در آیة هُوَ ٱللهُ اَحَد اشاره به ذات الله است و هُوَ ٱلاَوَّلُ وَ ٱلاٰخِرُ وَ ٱلظّٰاهِرُ وَ ٱلْبٰاطِنُ اشاره به ظهور ذات در الله دارد.


برگردیم به اعداد بین صفر تا بی‌نهایت. در اشراق دیگری می‌فرمایند «تکثیر عدد مبدأ از واحد است» . با ظهور صفر در عدد یک که به اصطلاح ریاضیدانان منشأ اعداد طبیعی است کلیه اعداد که تعداد آنها بی‌نهایت است وجود پیدا می‌کنند. به عبارت دیگر «یک» مظهر «صفر» است در مجموعة اعداد. از لحاظ عرفانی می‌توان عدد یک را ظهور ذات در اسم اعظم دانست. یا به عبارت دیگر عدد یک الله است که خلقت تمام اعداد از اوست که اَلْحَمْدُللهِ ٱلَّذی خَلَقَ السَّمٰوٰاتِ وَ الاَرْضَ و ربّ است که فرمود رَبَّکُمْ ٱلَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا وَ بَثَّ مِنهُمٰا رِجٰالاًٰ کَثیراً وَ نِسٰاءً و فرمود ذٰلِکُمْ ٱللهُ رَبُّکُمْ لاٰ اِلٰهَ اِلاّٰ هُوَ خٰالِقُ کُلِّ شَئٍ و فرمود اِنَّ رَبَّکُمُ ٱللهُ الَّذی خَلَقَ السَّمٰوٰاتِ وَ الاَرْضَ . این تعبیر را می‌توان به این نحو بسط داد که ذات صفت ندارد اگر صفت می‌داشت قابل وصف می‌شد، پس خلقت مربوط به اسم اعظم است. یا در بیان این مقاله «صفر» خالق نیست بلکه خلقت از «یک» منشعب می‌شود. یکی از معانی خلق شکل دادن یا تغییر شکل دادن است و «یک» می‌تواند اعداد را شکل دهد یا تغییر شکل دهد با هر عددی جمع شود آن عدد را به سمت بینهایت که به تعبیر مذکور منطبق بر صفر است نزدیک خواهد گرداند. «یک» همان ربّی است که انسان را از مبدأ ذات به سمت معاد ذاتی خود می‌برد و این رب همان پرورش دهندة یکتا و واحد و «یک» است. یک از لحاظ ریاضی منشاء اعداد طبیعی است و خود اوّلین خلقت است یا به بیان دیگر اوّلین شکل گرفته. و خود خالق باقی اعداد است و به بیان دیگر شکل دهندة همة اعداد است و بسیاری از فلاسفة قدیم «یک» را عدد نمی‌شمردند و تعدد واحد را اعداد می‌دانستند. «یک» منشاء سایر رشته‌های اعداد موهومی، مختلط، حقیقی، صحیح، اصم، گنگ، و قس علیهذا است.


در هندسه صفر به نقطه تلقی می‌شود و حرکت آن ظهور خط است و تمام صور از خط خلق شده. در حساب جهت رسیدن به بی‌نهایت به معنی منفی و مثبت بی‌نهایت، حدّ چپ و حدّ راست تعریف می‌شود که قابل تطبیق با قوس صعود و قوس نزول است. تطبیق واژه‌های «هو» و «الله» با «صفر» و «یک» بسیار می‌تواند فراتر از مواردی باشد که در اینجا آورده شد و تا این مقدار اکتفاء می‌شود. حال برگردیم به موضوع اصلی این مقاله که از مبدأ «صفر» چگونه حرکت آغاز و از «یک» و جمع اعداد عبور و آخرالامر آن در بینهایت بر «صفر» برمی‌گردد.
قبل از این موضوع لازم است ببینیم که «خود» از کجا پیدا شد. با تفکّر و سیر در گذشتة خود در می‌یابیم که موجودی به نام «من» در هنگام جنینی خلق شد. وجود جنین قبل از تولّد در جوهر خاک و گیاه و حیوان بود که از صلب پدر در بطن مادر به هم رسید و از جوهر خاک و گیاه و حیوان تغذیه و رشد نمود. پس خلقت جنین از عدم نبود بلکه از مواد دیگر بود که تغییر شکل پیدا کرد. با اجتماع سلولهایی که هر کدام جان مجزائی داشتند موجود جدیدی به نام «خود» ناگاه با دمیدن نفخه‌ای از عدم خلق شد. موهوم «خود» وجود پیدا کرد و در هیکل جنین رشد نمود. «خود» خلقت جدیدی بود که آمیخته به حقیقت «حق» جنین گردید. «خود» موهوم مجازی بود که با «حق» حقیقی جنین ممزوج شد. حق و حقّانیَت با «حق» ممزوج در جنین بود ولی «خود» انانیّت صرف و طاغوت وجود بود که مرکب «حق» (جنین) را غاصبانه غصب کرد و «خود» بر جای او نشست.


چنانچه این «خود» از مغصب پیاده شود و مالک حقیقی را بر جای نشاند «حق» را بر مرکب تن نشانده است. لذا نفی «خود» تنها راه اثبات «حق» است و هنگامی که «خود» مسلط بر کشور تن است انسان کافر است. چون کفر به معنای پوشش است و «حق» بر او پوشیده و پنهان است. کفر به معنی دیگر پرستش «خود» توسط «خود» است. وقتی خلع و لبس شروع و حرکت آغاز شد کفر تبدیل به شرک می‌شود که هم خودپرست و هم خداپرست می‌شود که دوپرستی است. اگر خلع و لبس ادامه یابد و نفی «خود» سبب اثبات «حق» در وجود شود فناء از «خود» و «بقاء» به «حق» پیش می‌آید. در مرتبه‌ای که فناء تام از «خود» در گرفت بقاء تام به «حق» متحقق است و این مرحله را توحید گویند.


که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الاّ هو
پس اگر تمام اله را نفی کرد به لا اله خواهد رسید و لا اله نفی اله «خود» است و اثبات الا الله که فرمود: لاٰ اِلٰهَ اِلاّٰ ٱلله.
می‌فرمایند : «نور وجود از مقام نقطه تنزّل و سعه به هم رسانید تا به عالم طبع رسید منتشر و مخفی گردید چون قاعدة مخروط، و از او ظلّی افتاد مخروطی و رفته رفته نور وجود ضعیف شد تا به نقطة هیولی و مادّة المواد رسید و این شکل برای خیال مُقَرِّب است. و در برگشت از خط جماد و نبات و حیوان و انسان سیر بر عالم مثال نماید تا به اوّل برگردد، صورت دائره گردد دارای قوس نزول و قوس صعود».
درقوس نزول به اصطلاح ریاضیات حرکت همانند حدّ چپ است و در قوس صعود بازگشت از هیولی به نور به مشابه حدّ راست است. همینطور می‌فرمایند: «نقطه بدور خود گشت به نقطه برگشت خطی احداث کرد فقط نقطه بود، همه از وهم توست از سرعت سیر، که نقطه دائره است از سرعت سیر تجدد هست نماید چون دائره شعله جوّاله و خط قطرة نازله» .


در دعایی منصور حلاج فرمود:
بِیْنی وَ بَیْنَکَ إنیِّنی یُنٰازِعُنی فَارْفَعْ بِلُطْفْ إنیِّنی مِن الْبَین
مائی ما چون شد عدم شد موجها بحر قدم منصور وقتم دمبدم گویم انا الحق برملاء
مسیر خلع و لبس از ظهور یک امکانپذیر است، که فرمود: اللهُ وَلیُّ ٱلُّذینَ ٰامَنوُا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ اِلیَ النّوُرِ پس برای نفی «خود» مقراض «لا» لازم است. می‌فرمایند: «اگر در مظهری تجلّی دیدی به همان مظهر دل بند شو که این محدود ترا به نامحدود رساند و این شرک ترا موحد نماید و این پابندی از علایق خلاصت فرماید، ظاهرش بت معنی او بت شکن است» . مقراض «لا» وجود رب یا همان واحد است. هم حیات دهنده (یُحیی) و هم میراننده (یُمیت) است. در مأمن او بودن خروج از تاریکیها به نور است یا خروج از «خود» به «حق» است.


ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من تو آمد خرده خرده، رفت من آهسته آهسته
در این مسیر گاهی «خود» را در محضر «حق» می‌بیند، گاهی «خود» را در حضور «حق» می‌بیند. در مرحله‌ای حلول اجتناب ناپذیر می‌نماید که حالّ (فرود آینده) در محلّ (فرودگاه) حلول (فرود) می‌کند و سالک «حق» را در «خود» می‌بیند و این مرحله هنوز شرک و دوپرستی است زیرا هم «حق» و هم «خود» را می‌بیند و چاره‌ای از آن نیست. جلوتر به اتّحاد می‌رسد که »حق» را با «خود» و «خود» را با «حق» می‌بیند که:
اَنَا مَنْ اَهْویٰ وَ مَنْ اَهْویٰ اَنَا نَحْنُ رُوحٰانِ حَللْنٰا بَدَناً
و:
من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در غلطم که من توام یا تو منی
مجنون سلام الله علیه فرمود:
من کی‌ام لیلی و لیلی کیست من ما یکی روحیم اندر دو بدن
تا نفی مطلق «خود»، شرک نسبی وجود دارد تا آنجا که لا اله مطلق در وجود حاصل شود و الاّ الله در وجود نماند که مقام توحید گویند. تمام مراحل توحید از توحید افعالی و توحید صفاتی و توحید ذاتی همه مراحلی از سیر «خود» به «حق» است. هر وقت مشاهده نمود که شکسته بست عالم «حق» است و «خود» مؤثّر نیست به توحید افعالی می‌رسد که معرفت «حق» به جبّاریت است. هرگاه همة صفات را از «حق» دید به توحید صفاتی رسیده و هرگاه ذات اشیاء را ذات «حق» دید به توحید ذاتی رسیده است.
بلعکس نفی «یک» استدراج است که فرمود: وَ ٱلَّذینَ کَفَرُوا اَوْلِیٰاؤُهُمْ ٱلطّٰاغوُتِ یُخْرِجوُنَهُمْ مِنَ النّوُرِ اِلیَ ٱلظُّلَمٰاتِ . در مأمن او نبودن خروج از نور به تاریکیهاست که خروج از «حق» به «خود» است.


پس منظور از تمام اعمال عبادی نفی «خود» و اثبات «حق» است. اگر «خود» نفی شد «حق» اثبات می‌شود و اگر عملی منجر به نفی «خود» شد منجر به اثبات «حق» می‌شود و در غیر این صورت «حق» ناپدید و «خود» در کفر خود پنهان می‌گردد. که فرمودند: «عبادتِ مقرِّبِ جان به جانان اطاعت و اهتمام بطاعت و بیرون آمدن از خودیت است» .
در بررسی قرآن و انجیل و تورات و کتب عرفانی و دستورات انبیاء و اولیاء و اوصیاء الهی به نتیجه‌ای برمی‌خوریم که آن حرکت از خود به خدا می‌باشد. تمام دستورات عبادی می‌توانند حول و حوش این حرکت تعبیر و تفسیر شوند. خلع و لبس مراحل این حرکت است، که در هر مرتبه بخشی از خودیت را فانی و سهمی از حقیقت را در وجود انسان باقی می‌سازد. به عبارت دیگر کلیة مراحل از فناء «خود» تا بقاء به «حق» همه با خلع مرتبة ادنی و لبس مرتبة اعلی همراه است. ابتدای این حرکت و سیر از خودیت محض شروع و به حقیقت محض پایان می‌یابد. گرچه خودیت محدود و حقیقت لایتناهی است. بیعت فروختن «خود» به «حق» است، دعا خواستن «حق» است، ذکر یاد «حق» است، فکر نظر کردن بر «حق» است، نماز فراموشی «خود» به «حق» است، روزه نفی مشتهیات «خود» است، خمس و زکات نفی مالکیت «خود» است، حج به دور «حق» گردیدن است، جهاد تلاش در نفی «خود» است و امر به معروف امر کردن «خود» به «حق» و نهی از منکر نهی کردن «خود» از غیر«حق»، تَوَلّی نزدیک شدن به «حق» و دوری از «خود» و تبّری دوری از «خود» و نزدیک شدن به «حق» است.


تمام صفات حسنه که حد تعادل صفات از افراط و تفریط آنان است در مسیر حرکت از «خود» به «حق» پیدا و متمکّن می‌شوند که معنای دیگری از مراحل تخلیه و تزکیه و تحلیه و تجلیه می‌باشند. چون به تدریج در وجود سالک «حق» جایگزین «خود» می‌شود لذا صفات رذیله که منبعث از «خود» است به تدریج از بین رفته و صفات حمیده که منبعث از «حق» است بروز می‌یابند.
در انتهای سفر از «خود» به «حق» نفی مطلق «خود» و اثبات مطلق «حق» قرار دارد. اگر نفی خود منجر به فناء شد وحدت رخ دهد که خواجه نصیرالدّین محمّد طوسی فرماید: «در وحدت سالک و سلوک و سیر و مقصد و طلب و طالب و مطلوب نباشد، کُلُّ شَئٍ هٰالِکٌ اِلاّ وَجْهَهُ و اثبات این سخن و بیان هم نباشد و نفی این سخن و بیان هم نباشد، و اثبات و نفی متقابلانند و دوئی مبدأ کثرت است آنجا نفی و اثبات نباشد و نفی نفی و اثبات اثبات هم نباشد و نفی اثبات و اثبات نفی هم نباشد و این را فناء خوانند که معاد خلق با فناء باشد همچنان که مبدأ ایشان از عدم بود: کَمٰا بَدَاَ کُمْ تَعُودونَ » . و فرمود کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذوُالْجَلالِ وَ الاِْکْرامِ و وجه پروردگار ما باقی و ساری است و به هر سو روی آوری – حتّی به سوی خود- روی او بینی که: اَیْنَمٰا تُوَلّوُا فَثَمَّ وَجْهُ ٱللهِ .

زیرنویس:

1 البتّه در فیزیک جدید این مسئله تحت عنوان کجی فضا(distortion of space) مطرح است.
2صالحیّه، اشراق 2.
3 سورة توحید، آیة 1. او خدای یگانه است.
4سورة حدید، آیة 3. اوست اوّل و آخر و ظاهر و نهان.
5 صالحیّه، اشراق 9.
6 سورة انعام، آیة 1. ستایش الله را که آسمانها و زمین را خلق کرد.
7 سوره نساء، آیة 1. ربّ شما کسی که شما را از نفس واحد خلق کرد و از او جفتش را خلق کرد و از آنان مردان بسیار و زنان گسترانید.
8 سورة انعام، آیة 102. این است الله رب شما، نیست خدایی جز او آفرینندة همه چیز.
9 سورة اعراف، آیة 54. همانا ربّ شما الله است که آسمانها و زمین را خلق کرد.
10 صالحیّه، توحید 16.
11 آتش گردان.
12 صالحیّه، توحید 37.
13 سورة بقره، آیة 257. الله ولی کسانی است که ایمان آوردند. خارج می‌کند آنها را از تاریکیها به نور.
14 صالحیّه، حقیقت 488.
15 سورة بقره، آیة 257. آنان که کفر ورزیدند اولیاء آنها طاغوت است که خارج کند آنها را از نور به تاریکی.
16 صالحیّه، حقیقت 555.
17 سورة قصص، آیة 88. هر چیزی نابود است جز روی او.
18 سورة اعراف، آیة 29. بدانسان که آغازتان کرد برمی‌گردید.
19 اوصاف الاشراف، خواجه نصیرالدّین محمّد طوسی، چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1369، صفحة 101.
20 سورة رحمن، آیات 27-26. هرکسی بر آن است که فانی است و پاینده است روی پروردگار تو صاحب جلال و بزرگواری.
21 سورة بقره، آیة 115. به هر سو که روی آرید همان جاست روی او.

قوانین ترمودینامیک

 
قوانین ترمودینامیک
همه چیز درباره قوانین صفرم - یکم - دوم و سوم ترمودینامیک

 

قوانین ترمودینامیک

قانون صفرم ترمودینامیک

قانون صفرم ترمودینامیک بیان می‌کند که اگر دو سیستم با سیستم سومی در حال تعادل گرمایی باشند، با یکدیگر در حال تعادلند.

 


قانون اول ترمودینامیک

قانون اول ترمودینامیک که به عنوان قانون بقای کار و انرژی نیز شناخته می‌شود، می‌گوید که حالت تعادل ماکروسکوپی یک سیستم با کمیتی به نام انرژی درونی (U) بیان می‌شود. انرژی درونی دارای خاصیتی است که برای یک سیستم منزوی (ایزوله) داریم:

U=مقدار ثابت

اگر به سیستم اجازهٔ برهم‌کنش با محیط داده شود، سیستم از حالت ماکروسکوپی اولیهٔ خود به حالت ماکروسکوپی دیگری منتقل می‌شود که تغییر انرژی درونی را برای این تحول (فرآیند) می‌توان به شکل زیر نشان داد:

ΔU = QW

که در این فرمول W، کار ماکروسکوپی انجام شده توسط سیستم در برابر نیروی خارجی و Q مقدار گرمای جذب شده توسط سیستم در طی این فرآیند است.

نمادگذاری

شمیی و فیزیک

چون در شیمی و فیزیک سیستم مورد توجه است، گرما و کاری که به سیمتم داده می‌شود مورد نظر ماست و انرژی درونی را Q+W در نظر می‌گیریم.(سیستم را بسته,در حالت سکون و در غیاب میداانها در نظر میگیریم)

\mathrm{d}U=\delta Q+\delta W\,,


where

dU یک افزایش بی‌اندازه کوچک در انرژی درونی سیستم است.,
δQ یک مقدار بی‌اندازه کوچک از گرما که به سیستم افزوده می‌شود,
δW یک کار بی‌اندازه کوچک که بر روی سیستم انجام می‌شود و
δ نماد دیفرانسیل است.


 
قانون دوم ترمودینامیک

قانون اول ترمودینامیک تنها بیانی از تئوری کار و انرژی یا قانون بقای انرژی است. یک آونگ ساده یا یک آونگ ایده‌آل برای همیشه به نوسان ادامه می‌دهد. فیلمی از یک آونگ که به جلو و عقب نوسان می‌کند را در نظر بگیرید. اگر ما فیلم را برعکس نشان بدهیم، نخواهیم توانست آن را از حالت عادی تشخیص بدهیم.

اما برداری (نشانگری) برای زمان وجود دارد. دامنهٔ نوسان آونگ به تدریج کوجکتر می‌شود. اگر توپی را از ارتفاع خاصی رها کنید، در هر بار برخورد توپ با زمین، کمتر از دفعهٔ قبل بالا خواهد آمد. فیلمی از این توپ در دنیای واقعی، هنگام پخش برعکس، متفاوت دیده خواهدشد. قطعات یخ در داخل فنجان چای ذوب می‌شوند در حالی که چای سردتر می‌شود.

هیچ تناقضی با قانون اول ترمودینامیک نخواهد داشت اگر ما ببینیم که در داخل یک فنجان چای قطعات یخ تشکیل شده و چای گرمتر شود. این با قانون بقای انرژی سازگار است اما «ما هیچگاه چنین چیزی را نمی‌بینیم». قانون دوم ترمودینامیک توضیح می‌دهد که چرا چنین چیزی اتفاق نمی‌افتد.

ساخت یک موتور گرمایی سیکلی (چرخه‌ای) که جر جذب گرما از منبع و انجام کار مساوی با گرمای چذب شده تأثیر دیگری بر محیط نداشته باشد، غیر ممکن است.

یا می‌توان گفت که: ساخت ماشین گرمایی با بازدهی ۱۰۰ درصد غیرممکن است.

بیان کلازیوس

ساخت یک موتور سیکلی که تأثیری جز انتقال مداوم گرما از دمای سرد به دمای گرم نداشته باشد، غیر ممکن است.

ارتباط این دو بیان

این دو بیان قانون دوم ترمودینامیک معادل (هم‌ارز) هستند. اگر بتوان یکی از آنها را نقض کرد، دیگری نیز نقض می‌شود.

 


 

قانون سوم ترمودینامیک

قانون سوم ترمودینامیک می‌گوید هنگامی که انرژی یک سیستم به حداقل مقدار خود میل می‌کند، انتروپی سیستم به مقدار قابل چشم‌پوشی می‌رسد. یا بطور نمادین: هنگامی که

U\longrightarrow{U_{0}}، S\longrightarrow{0}

از رابطهٔ بین انرژی درونی و دما، رابطهٔ بالا را می‌توان به صورت زیر نوشت:

هنگامی که T\longrightarrow{0}، S\longrightarrow{0}

اما در هنگام کاربرد این قانون باید توجه داشت که در این دما (T\longrightarrow{0}) سیستم در حال تعادل است یا نه. زیرا با پایین آمدن دما، سرعت رسیدن به تعادل خیلی زیاد می‌شود.

نظریه جنبشی گازها

 
نظریه جنبشی گازها
در ترمودینامیک فقط با متغیرهای ماکروسکوپیک ، مانند فشار و دما و حجم سر و کار داریم. قوانین اصلی ترمودینامیک‌ها بر حسب چنین کمیتهایی بیان می‌شوند...

 

نظریه جنبشی گازها  

قوانین مکانیک را می‌توان بطور آماری در دو سطح مختلف به مجموعه‌ای از اتمها اعمال کرد در سطحی که نظریه جنبشی گازها نامیده می‌شود. به طریقی کم و بیش فیزیکی و با استفاده از روشهای نسبتا ساده میانگین گیری ریاضی ، عمل می‌کنیم. برای فهم نظریه جنبشی گاز را در فشار ، دما ، گرمای ویژه و انرژی داخلی این روش را که در سطح بکار برده می‌شود.


نگاه اجمالی
در ترمودینامیک فقط با متغیرهای ماکروسکوپیک ، مانند فشار و دما و حجم سر و کار داریم. قوانین اصلی ترمودینامیک‌ها بر حسب چنین کمیتهایی بیان می‌شوند. ابدا درباره این امر که ماده از اتمها ساخته شده است صحبتی نمی‌کنند. لیکن مکانیک آماری ، که با همان حیطه‌ای از علم سر و کار دارد که ترمودینامیک از آن بحث می‌کند و وجود اتمها را از پیش مفروض می‌داند. قوانین اصلی مکانیک آماری حامی قوانین مکانیک‌اند که در حدود اتمهای تشکیل دهنده سیسنم بکار می‌روند.

تاریخچه
نظریه جنبشی توسط رابرت بویل (Rabert Boyle) (1627 – 1691) ، دانیل بونولی (1700 – 1782) ، جیمز ژول (1818 – 1889) ، کرونیگ (1822 – 1874) ، رودولف کلاوسیوس (1822 – 1888) و کلرک ماکسول ( 1831 – 1879 ) و عده‌ای دیگر تکوین یافته است. در اینجا نظریه جنبشی را فقط در مورد گازها بکار می‌بریم، زیرا برهم کنش‌های بین اتمها ، در گازها به مراتب متغیرترند تا در مایعات. و این امر مشکلات ریاضی را خیلی آسانتر می‌کند.

در سطح دیگر می‌توان قوانین مکانیک را بطور آماری و با استفاده از روشهایی که صوری‌تر و انتزاعی‌تر از روشهای نظریه جنبشی هستند بکار برد. این رهیافت که توسط جی ویلارد گیبس (J.willard Gibbs) و لودویگ بولتز مانی (Ludwig Boltz manni) (1844 – 1906) و دیگران تکامل یافته است، مکانیک آماری نامیده می‌شود، که نظریه جنبشی را به عنوان یکی از شاخه‌های فرعی در بر می‌گیرد. با استفاده از این روشها می‌توان قوانین ترمودینامیک را به دست آورد. بدین ترتیب معلوم می‌شود که ترمودینامیک شاخه‌ای از علم مکانیک است.

محاسبه فشار بر پایه نظریه جنبشی
فشار یک گاز ایده‌آل را با استفاده از نظریه جنبشی محاسبه می‌کنند. برای ساده کردن مطلب ، گازی را در یک ظرف مکعب شکل با دیواره‌های کاملا کشسان در نظر می‌گیریم. فرض می‌کنیم طول هر ضلع مکعب L باشد. سطحهای عمود بر محور X را که مساحت هر کدام e2 است. A1 و A2 می‌نامیم. مولکولی را در نظر می‌گیریم که دارای سرعت V باشد. سرعت V را می‌توان در راستای یالهای مولفه‌های Vx و Vy و Vz تجزیه کرد. اگر این ذره با A1 برخورد کند در بازگشت مولفه X سرعت آن معکوس می شود. این برخورد اثری رو ی مولفه Vy و یا Vy ندارد در نتیجه متغیر اندازه حرکت عبارت خواهد بود :

(m Vx - m Vx) = 2 m Vx - )= اندازه حرکت اولیه – اندازه حرکت نهایی

که بر A1 عمود است. بنابراین اندازه حرکتی e به A1 داده می‌شود برابر با m Vx2 خواهد بود زیرا اندازه حرکت کل پایسته است.

زمان لازم برای طی کردن مکعب برابر خواهد بود با Vx/L. در A2 دوباره مولفه y سرعت معکوس می‌شود و ذره به طرف A1 باز می‌گردد. با این فرض که در این میان برخوردی صورت نمی‌گیرد مدت رفت و برگشت برابر با 2 e Vx خواهد بود. به طوری که آهنگ انتقال اندازه حرکت از ذره به A1 عبارت است: mVx2/e = Vx/2e . 2 mVx ، برای به دست آوردن نیروی کل وارد بر سطح A1 ، یعنی آهنگ انتقال اندازه حرکتی از طرف تمام مولکولهای گاز به A1 داده می‌شود.

(P = M/e(Vx12 + Vx22 + Vx32


P = 1/2eV2


تعبیر دما از دیدگاه نظریه جنبشی
با توجه به فرمول RT 2/3 = 1/2 MV2 یعنی انرژی کل انتقال هر مول از مولکولهای یک گاز ایده‌آل ، با دما متناسب است. می‌توان گفت که این نتیجه با توجه به معادله بالا برای جور در آمدن نظریه جنبشی با معادله حالت یک گاز ایده‌آل لازم است. و یا اینکه می‌توان معادله بالا را به عنوان تعریفی از دما بر پایه نظریه جنبشی یا بر مبنای میکروسکوبیک در نظر گرفت. هر دو مورد بینشی از مفهوم دمای گاز به ما می‌دهد. دمای یک گاز مربوط است به انرژی جنبشی انتقال کل نسبت به مرکز جرم گاز اندازه گیری می‌شود. انرژی جنبشی مربوط به حرکت مرکز جرم گاز ربطی به دمای گاز ندارد.

حرکت کاتوره‌ای را به عنوان بخشی از تعریف آماری یک گاز ایده‌آل در نظر گرفت. V2 را بر این اساس می‌توان محاسبه کرد. در یک توزیع کاتوره‌ای سرعتهای مولکولی ، مرکز جرم در حال سکون خواهد بود. بنابراین ما باید چارچوب مرجعی را بکار ببریم که در آن مرکز جرم گاز در حال سکون باشد. در چارچوبهای دیگر ، سرعت هر یک از مولکولها به اندازه U (سرعت مرکز جرم در آن چارچوب) از سرعت آنها در چارچوب مرکز جرم بیشتر است. در اینصورت حرکتها دیگر کتره‌ای نخواهد بود و برای V2 مقادیر متفاوتی بدست می‌آید. پس دمای گاز داخل یک ظرف در یک قطار متحرک افزایش می‌یابد. می‌دانیم که M V2 1/2 میانگین انرژی جنبشی انتقالی هر مولکول است. این کمیت در یک دمای معین که در این مورد صفر درجه سلسیوس است، برای همه گازها مقدار تقریبا یکسانی دارد. پس نتیجه می‌گیریم که در دمای T ، نسبت جذر میانگین مربعی سرعتهای مولکولهای دو گاز مختلف مساوی است با ریشه دمای عکس نسبت به مربعهای آنها.



T=2/3k m1 V12/2= 2/3k m2 V22/2


مسافت آزاد میانگین
در فاصله برخوردهای پی‌درپی ، هر مولکول از گاز با سرعت ثابتی در طول یک خط راست حرکت می‌کند. فاصله متوسط بین این برخوردهای پی‌درپی را مسافت آزاد میانگین می‌نامند. اگر مولکولها به شکل نقطه بودند، اصلا با هم برخورد نمی‌کردند. و مسافت آزاد میانگین بینهایت می‌شد. اما مولکولها نقطه‌ای نیستند و بدین جهت برخوردهایی روی می‌دهد. اگر تعداد مولکولها آنقدر زیاد بود که می‌توانستند فضایی را که در اختیار دارند کاملا پر کنند و دیگر جایی برای حرکت انتقالی آنها باقی نمی‌ماند. آن وقت مسافت آزاد میانگین صفر می‌شد. بنابراین مسافت آزاد میانگین بستگی دارد به اندازه مولکولها و تعداد واحد آنها در واحد حجم. و به قطر d و مولکولهای گاز به صورت کروی هستند در این صورت مقطع برای برخورد برابر با лd2 خواهد بود.

مولکولی با قطر 2d را در نظر می‌گیریم که با سرعت V در داخل گازی از ذرات نقطه‌ای هم ارز حرکت می‌کند. این مولکول در مدت t استوانه‌ای با سطح مقطع лd2 و طول Vt را می‌روبد. اگر nv تعداد مولکولها در واحد حجم باشد استوانه شامل (лd2 Vt ) nv ذره خواهد بود. مسافت آزاد میانگین ، L ، فاصله متوسط بین دو برخورد پی‌درپی است بنابراین ، L ، عبارت است از کل مسافتی که مولکول در مدت t می‌پیماید. (Vt) تقسیم بر تعداد برخوردهایی که در این مدت انجام می‌دهد. یعنی

I = Vt/πd2nv =1/√2πnd2


I=1/√2πnd2

این میانگین بر مبنای تصویری است که در آن یک مولکول با هدفهای ساکن برخورد می‌کند. در واقع ، برخوردهای مولکول با هدف دمای متحرک انجام می‌گیرد در نتیجه تعداد برخورد دما از این مقدار بیشتر است.

توزیع سرعتهای مولکولی
با توجه به سرعت جذر میانگین مربعی مولکولهای گاز ، اما گستره سرعتهای تک‌تک مولکولها بسیار وسیع است. بطوری که برای هر گازی منحنی‌‌ای از سرعتها مولکولی وجود دارد که به دما وابسته است. اگر سرعتهای تمام مولکولهای یک گاز یکسان باشند این وضعیت نمی‌تواند مدت زیاد دوام بیاورد. زیرا سرعتهای مولکولی به علت برخوردها تغییر خواهند کرد. با وجود این انتظار نداریم که سرعت تعداد زیادی از مولکولها بسیار کمتر از V‌rms (یعنی نزدیک صفر) یا بسیار بیشتر از Vrms ، زیرا وجود چنین سرعتهایی مستلزم آن است که یک رشته برخوردهایی نامحتمل و موجی صورت بگیرد. مسئله محتملترین توزیع سرعتها در مورد تعداد زیادی از مولکولهای یک گاز را ابتدا کلوک ماکسول حل کرد. قانونی که او ارائه کرد در مورد نمونه‌ای از گاز که N مولکول را شامل می‌شد چنین است :

N(V)=4πN(m/2πKt)3/2V2e-mv2/2kt

در این معادله N(V)dV تعداد مولکولهایی است که سرعت بین V و V+3v است، T دمای مطلق ، K ثابت بولتزمن ، m جرم هر مولکول است. تعداد کل مولکولهای گاز (N) را ، با جمع کردن (یعنی انتگرال‌گیری) تعداد موجود در هر بازه دیفرانسیلی سرعت از صفر تا بینهایت به دست می‌آید. واحد (N(V می‌تواند مثلا مولکول برا سانتیمتر بر ثانیه باشد.

N =∫∞0N(V)dv


توزیع سرعتهای مولکولی در مایعات
توزیع سرعتهای مولکولی در مایعات شبیه گاز است. اما بعضی از مولکولهای مایع (آنهایی که سریعترند) می‌توانند در دماهایی کاملا پایینتر از نقطه جوش عادی از سطح مایع بگریزند. (یعنی تبخیر شوند). فقط این مولکولها هستند که می‌توانند بر جاذبه مولکولهای سطح فائق آیند. و در اثر تبخیر فرار کنند. بنابراین انرژی جنبشی میانگین مولکولهای باقیمانده نیز کاهش می‌یابد در نتیجه دمای مایع پایین می‌آید. این امر روشن می‌کند که چرا تبخیر فرایند سرمایشی است.

مثال واقعی در مورد توزیع سرعتهای مولکولی
با توجه به فرمول N(V)= Σ410N(M/2πkT)3/2 توزیع سرعتهای مولکولی هم به جرم مولکول و هم به دما بستگی دارد هرچه جرم کمتر باشد نسبت مولکولهای سریع در یک دمای معین بیشتر است. بنابراین احتمال اینکه هیدروژن در ارتفاعات زیاد از جو فرار کند بیشتر است، تا اکسیژن و ازت. کره ماه دارای جو رقیقی است. برای آنکه مولکولهای این جو احتمال زیادی برای فرار از کشش گرانشی ضعیف ماه ، حتی در دماهای پایین آنجا نداشته باشند، انتظار می‌رود که این مولکولها یا اتمها متعلق به عناصر سنگینتر باشند. طبق شواهدی ، در این جو گازهای بی اثر سنگین مانند کریپتون و گزنون وجود دارند که براثر واپاشی پرتوزا در تاریخ گذشته ماه تولید شده‌اند. فشار جو ماه در حدود 10 برابر فشار جو زمین است.

توزیع ماکسولی
ماکسول قانون توزیع سرعتهای مولکولی را در سال 1859 میلادی به دست آورد. در آن زمان بررسی این قانون به کمک اندازه گیری مستقیم ممکن نبود و در حقیقت تا سال 1920 که اولین کوشش جدی در این راه توسط اشترن (Stern) به عمل آمد، هیچ اقدامی صورت نگرفته بود. افراد مختلفی تکنیکهای این کار را به سرعت بهبود بخشیدند. تا اینکه در سال 1955 یک بررسی تجربی بسیار دقیق در تائید این قانون (در مورد مولکولهای گاز توسط میلر (Miller) و کاش (Kusch) از دانشگاه کلمبیا صورت گرفت.

اسبابی که این دو نفر بکار بردند در مجموعه‌‌ای از آزمایشها مقداری تالیوم در کوره قرار می‌دادند و دیواره‌های کوره O را تا دمای یکنواخت 80±4K گرم کردند. در این دما تالیوم بخار می‌شود و با فشار 3.2x10-3 میلیمتر جیوه ، کوره را پر می‌کند. بعضی از مولکولهای بخار تالیوم از شکاف s به فضای کاملا تخلیه شده خارج کوره فرار می‌کند و روی استوانه چرخان R می‌افتند در این صورت استوانه که طولش L است تعدادی شیار به صورت مورب تعبیه شده که فقط یکی از آنها را می‌توان دید. به ازای یک سرعت زاویه‌ای معین استوانه (W) فقط مولکولهایی که دارای سرعت کاملا مشخص V هستند می‌توانند بدون برخورد با دیواره‌ها از شیارها عبور کنند. سرعت V را می‌توان از رابطه زیر بدست آورد:

V=LW/q و L/V= φ/W = زمان عبور مولکول از شیار

 φ : تغییر مکان زاویه‌ای بین ورودی و خروجی یک شیار مورب است. استوانه چرخان یک سرعت گزین است، سرعت انتخاب شده با سرعت زاویه‌ای (قابل کنترل) W متناسب است.

نقص توزیع سرعت ماکسولی با نظریه جنبشی
اگرچه توزیع ماکسولی سرعت برای گازها در شرایط عادی سازگاری بسیار خوبی با مشاهدات دارد. ولی در چگالیهای بالا ، که فرضهای اساسی نظریه جنبشی کلاسیک صادق نیستند. این سازگاری نیز به هم می‌خورد. در این شرایط باید از توزیعهای سرعت مبتنی بر اصول مکانیک کوانتومی ، یعنی توزیع فرمی - دیراک (Fermi Dirac) بوز – انیشتین (Bose Einstein) استفاده کرد. این توزیعهای کوانتمی در ناحیه کلاسیک ( چگالی کم ) با توزیع ماکسولی توافق نزدیک دارند و در جایی که توزیع کلاسیک با شکست مواجه می‌شود با نتایج تجربی سازگارند. بنابراین در کاربرد توزیع ماکسولی محدودیتهایی وجود دارد. همانگونه که در واقع برای هر نظریه‌ای چنین است.